معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

هدیه های طاهره خانوم و ماجرای اولین برف زمستون

1390/10/17 14:51
754 بازدید
اشتراک گذاری

معین کوچولو عاشقه کتابه و هیچ چیز به اندازه کتاب خوشحالش نمی کنه جدیدا طاهره خانوم بهش دو کتاب داده که اونها رو خیلی دوست داره یکی کتاب موش و گربه و یکی دیگه کتاب مار طمع کار , باورتون نمیشه معین یه اخلاق بدی داره اینه که وقتی ناراحت می شه کتاب هاشو که خیلی دوست داره پاره می کنه اگه آب یا چای دم دستش باشه می ریزه , این دو تا کتاب طاهره خانوم رو این قدر دوست داره که وقتی ناراحت میشه سعی میکنه سمتشون نره و کتاب های دیگه اش رو پاره کنه .

راستی عمو مهدی و طاهره خانوم خیلی وقت پیش به معین کوچولو چند تا بادکنک воздушные шары دادن که هنوز اونهارو داره

طاهره خانوم و عمو مهدی بهش اسم همه حیوونها رو یاد داده دیگه پنگوئن و کانگورو و زرافه و خیلی حیوونهای دیگه رو یاد گرفته آخه طاهره خانوم یک کتاب داره که زندگی حیوونها رو نوشته و معین از اون کتاب همه حیوونها رو میشناسه

 

دست طاهره خانوم  و عمو مهدی درد نکنه آخه به معین کلی شعر یاد دادن الان آهویی دارم خوشگله رو کامل بلده و شعر آقا پلیسه و خیلی چیزهای دیگه رو ازشون یاد گرفته , خیلی خیلی دوستتون داریم ,‌آخه چون ساعت کاری ما طولانیه ,‌ زیاد نمی رسیم که به معین کوچولو چیزی یاد بدیم , وقتی که این هارو برامون می خونه خیلی خوشحال می شیم و واسمون خیلی ارزش داره

‌ پنجشنبه پسر خیلی خوبی بود ولی امروز خیلی اذیت می کرد من احساس کردم دندونهاش درد می کنه چون اصلا چیزی نمی خورد ,‌ جاتون خالی  , امروز به خاطر نق زدن های معین کوچولو مجبور شدیم بریم بیرون , آخه فکر کنم حوصله اش تو خونه سر رفته بود , برای همین رفتیم سمت کوههای شاندیز که برف داشت  ولی اونقدر برف نیومده بود آخه سنگها , دیده می شد و مردم هم با تیوپ بازی می کردن , چون زمین خیلی سنگ داشت کلی از تیوپها پاره شدند چند نفر هم که افتادن یکی که سرش حسابی زخمی شد که به احتمال زیاد شکست و دو نفر دیگه هم کتفشون درد گرفت ما هم گفتیم مگه مجبوریم خودمون رو داغون کنیم فقط نگاه کردیم البته تیوپ یکی رو گرفتیم و معین یه کوچولو اونم باباش کمرش رو گرفته بود بازی کرد ولی یک دور چون زیاد حوصله نداشت ولی از خونه موندن بخاطر نق نق زدن معین بهتر بود بعدش رفتیم خونه آقاجون . ولی چون معین کوچولو زیاد نق می زد بعدش زود اومدیم خونه که خوابید , الان هم که این ها رو می نوشتم بیدار شده و توی بغل منه و به کیبرد نگاه می کنه ,‌حالا خدا می دونه اخلاقش خوب بشه یا نه . فعلا بای .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان پریاگلی
18 دی 90 0:21
برایت از طلا تختی
مسیری رو به خوشبختـــــــــــــــــــــــی
برایت عمر نوحی را
وقار همچو کوهی را
برایت صبر ایوبی
حیاتی مملو از خوبی
رایت شاد بودن را
فقط آزاد بودن را
رفاقت را
صداقت را
محبت را دعا کردم

سلام خاله مهربون ، خيلي قشنگه ، فوق العاده اس . ممنون
ame elahe
18 دی 90 9:21
salam mamane moein moein kocholo kheily naze lara ham tashakor mikone ke be web logesh sar zadid


مرسي عمه مهربون
مامان آريا
18 دی 90 10:28
دسته طاهره خانون درد نكنه كه كتاب به پسر كتابخونه ما كادو داده


مرسي خاله جون