رفتن عمو حسن
روز جمعه بابارضا ساعت 6صبح اومدن راه آهن دنبالمون, توی راه آهن یه وسیله برقی بود که معین اصرار کرد میخوام سوام بشم و بابایی هم سوارش کرد بعدش اومدیم خونه آقاجون و اونا رو بیدار کردیم و صبحونه خونه آقاجون بودیم , اتفاقا عموحسن و محمدجواد هم بودن و معین حسابی خوشحال شد و ماشین هاشو به محمدجواد نشون داد , ظهر هم خونه آقاجون بودیم و بعدازظهر همگی با هم رفتیم باغ و کلی والیبال بازی کردیم بعدش میوه خوردیم و اومدیم خونه آقاجون. اونجا چای خوردیم و با عموحسن خداحافظی کردیم و رفتیم خونه , شام خوردیم و یه کم بازی کردیم و خوابیدیم
معین کوچولو جدیدا یه زمین فوتبال نزدیک خونه آقاجون پیدا کرده که دروازه هاش واقعیه و همش به من و باباش اصرار می کنه که ببریمش اونجا , بهش گفتم من که نمیتونم اونجا ببرمت چون همش مرد هستن برای همین به باباش حسابی گیر می داد که منو ببر, بالاخره یه شب 11 شب ما رو اونجا کشوند تا اینکه فرشته کوچولو از نزدیک دید که درش بسته و قانع شد که اونجا اختصاصیه !!!