تولد بابایی
بابا جون تولدت مبارک ,
امروز تولد بابارضاست و من و معین کلی نقشه کشیدیم تا یه تولد کوچیک و خودمونی بگیریم ولی بازم این بابارضایه شیطون برنامه های مارو بهم زد آخه قرار بود بابارضا , باجه عصر توی شعبه بمونه و من و معین کوچولو زود بریم خونه رو تزیین کنیم و همه رو دعوت کنیم و یه کیک کوچولو بگیریم و بابا رو غافلگیر کنیم ولی برعکس بابارضا اومد خونه , البته خونه آقاجون موندن تا توی بنایی به آقاجون کمک کنن , من و معین هم تصمیم گرفتیم بریم خونه ولی اشتباهی که کردیم ماشین رو نبردیم این باعث شد که به همه کارهامون نرسیم زود رفتیم یه کیک خریدیم و اومدیم خونه آقاجون, که بابارضا رفته بود خونه خودمون و دیده بود که ما نیستیم کلا برنامه ما رو بهم زد , بعدش گفتیم بیا دنبال ما , خوشبختانه عمومهدی و طاهره خانوم و محمدصدرا هم بودن ولی من دلم میخواست عمه فاطمه و امین آقا و محمدجواد هم باشن ولی نشد که بشه , خلاصه وقتی بابارضا اومد کلی غافلگیر شد و خوشحال شدند و ما یه جشن تولد کوچیک با آقاجون و مامانی و عمومهدی و طاهره خانوم و محمدصدرا کوچولو گرفتیم
دوستت داریم بابا رضا ( یه عالمه )
اینم قلب مامان با جیگر طلای کوچولو
معین جون خیلی محمدصدرا رو دوست داره و همش دلش میخواد که لمسش کنه و من خیلی از این بابت میترسم و بهش میگم که باید مواظب باشی که دستت توی چشمش نره , خوشبختانه فعلا که به جیگر طلا حسودی نکرده
اینم قلب مامان در حال کیک خوردن ( البته زیاد اهل کیک خوردن نیست )