معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

خاطرات ماه مبارک رمضان

1393/5/1 8:43
168 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای آخر ماه مبارکه و حسابی هوا گرمه , شبهای قدر با معین قرآن بسر می کردیم آرام, عزیز دلم همه ذکرهای قرآن به سر رو می گفت توی یه قسمت حاج آقای معصومی گفت الان هر چی میخواین دعا کنید برآورده میشه , معین گفت مامان هر چی بگم خدا بهم میده گفتم آره بعدش یواش یه چیزی گفت بهش گفتم چی گفتی تا منم بدونم گفت از خدا خواستم بهم عروسک لاک پشت نینجا بده خندونک, واقعا آروزهای این فرشته کوچولوها چقدر پاک و معصومه آرام, ای کاش ما آدمها همیشه مثل بچگی مون پاک و معصوم می موندیم . محبتمحبت گفتم انشاا... خدا دعاتو برآورده می کنه بهش گفتم برای همه دعا کن برای آقاجونها , مامانی و عزیز ,  عمه, امین آقا, عموها و خانومهاشون , دایی و خانومش , خاله ها , حسین آقا  و بچه هاشون و مخصوصا خاله اکرم و محمد امین دعاکن گفت باشه . شبهای خوبی بود ولی واقعا صبحهاش توی سرکار خوابم میومد خواب, دیروز با هم رفتیم ژیمناستیک البته هوا خیلی گرم بود , خدا خیر بده عمو حسن رو که تا کلاس ژیمناستیک ما رو بردن وگرنه از گرما می پختیمراضی, اون جا , معین کوچولو چند تا حرکت مثل غلت به جلو پا جمع , غلت به جلو پا باز , نیم بالانس , شمع , کشتی , تعادلی فرشته اول و ... رو یاد گرفته از همه سخت تر برای معین حرکت گهواره اس , آخه شکمش سفت نیست و برای همین توی این حرکت خیلی اذیت میشه , پاهاش رو خوب باز میکنه فکر کنم به 170 رسیده , ولی هنوزم متأسفانه من باید کنارش باشم وگرنه قبول نمیکنه تنها توی کلاس باشه این همه تلاش میکنم تا توی پیش دبستانی مثل پارسال اذیت نشه خدا کنه بالاخره قبول کنه مستقل بشه و اینقدر نخواد من کنارش باشم .

دو شب پیش , افطاری خونه دایی محمدرضا و اعظم خانوم بودیم , از سرکار که اومدم معین رو بردم کلاس قرآن بعد با آقاجون و عزیز و محمدامین رفتیم کلاس فوتبال (معین کوچکترین عضو کلاس فوتبالهتعجب) و بعد از اونجا رفتیم خونه دایی محمدرضا و به اونها حسابی زحمت دادیم , به معین که حسابی خوش گذشت آرامو آخر شب بعداز اینکه سریال مدینه رو دیدیم با همه خداحافظی کردیم بای بایو رفتیم خونه خودمون , فرداش هم عزیز و آقاجون و محمدامین رفتن بای بای, معین این چند روز که محمدامین بود خیلی خیلی خوشحال بود دوست داشت همه جا پیش محمدامین باشه اصلا یک لحظه محمدامین رو ول نمیکرد همش بهش چسبیده بودمحبت

پسندها (1)

نظرات (0)