اومدن عزیز و آقاجون و محمدامین
دایی محمدرضا رفته بود تهران تا به عزیز و آقاجون سر بزنه اونها هم همه مون رو غافلگیر کردن و با دایی محمدرضا اومدن مشهد , معین کوچولو خیلی خوشحال شد خوشبختانه به تعطیلی خورد و قسمت شد تا ما چند روز دور هم باشیم , شب نوزدهم افطاری خونه دایی محمدرضا بودیم و فرداش چون بابارضا می خواست بره سرکار دیگه واسه مراسم شب احیا جایی نرفتیم و اومدیم خونه و با تلویزیون مراسم شب احیا رو انجام دادیم پنجشنبه با معین رفتیم و چند تا قالب ژله خریدیم و یه مقدار خرید کردیم و اومدیم خونه با هم ژله درست کردیم بعدش که می خواستم پیراشکی درست کنیم بابا رضا از سرکار اومد و کلی کمک ما کرد بعد ما به بابارضا گفتیم که برین بخوابین آخه خیلی خسته بود ,البته هنوز دراز نکشیده بودن که صدای خروپفشون می اومد ما هم با معین پیراشکی ها رو درست کردیم البته معین وسطاش خسته شده بود و همش گیر میداد که مامان دیگه تمومش کن و بیا با من فوتبال بازی کنیم و یا اینکه همش میرفت سر یخچال تا ببینه ژله ها درست شده یا نه حسابی گیر داده بود بعدش نماز خوندم و معین رو بردم ژیمناستیک اونجا نیم بالانس رو یاد گرفت و خیلی خوشش اومد بابا رضا از خواب بیدار شده بود و بهمون زنگ زد و گفت که چرا ماشین رو نبردین منم گفتم پیاده بیشتر خوش میگذره بعد بابا رضا میخواست بیاد دنبال ما , ولی چون من عجله کرده بودم و معین حواسم رو پرت کرده بودم در رو قفل کرده بودم و بابارضا رو زندانی کرده بودم کلی با معین به این قضیه خندیدم و اومدیم خونه و بابارضا رو نجات دادیم بعدش حلوا درست کردیم و سفره افطار رو چیندیم که آقاجون و عزیز و محمدامین و دایی محمدرضا و اعظم خانوم اومدن بعدازافطار آقاجون و مامانی اومدن و حسابی به معین خوش گذشت چون معین دوست داره هزارتا مهمون براش بیاد و هر شب خونه اش پر مهمون باشه کلی خوشحال فرداش از صبح تا بعدازظهر حسابی معین با محمد امین بازی کرد واسه مراسم احیا عزیز و اعظم خانوم رفتن حرم و بقیه هم رفتیم هیئت , توی راه هیئت از بس که این دوتا فرشته خسته شده بودن توی راه یک چرتی زدن .
هئیت افطاری , شله می داد و کلی معین خورد من خیلی خوشحال شدم اونجا با فاطمه کوچولو دوست شد فاطمه هنوز دوسالش نشده بود ولی خیلی شیرین و بانمک بود آخرش معین چند تا بوسش کردو همش دوست داشت که فاطمه پیشش باشه معین بخاطر فاطمه, توی هیئت اذیت نکرد آخه معین از بیکاری خوشش نمیاد و همش میخواد سرگرم باشه بهمین خاطر نگهداشتنش اونم چند ساعت یک جا کار آسونی نیست , محمدصدرا هم فوق العاده بود ماشاا... هزار ماشاا... اصلا اذیت نکرد و توی هیئت همش خوابید خداروشکر مامانش و مامانی رو اذیت نکرد , اون شب آقاجون و محمدامین اومدن خونه ما و توی خونه ما خوابیدن