معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

اینم عکسایی که قول داده بودم که بزارم

1393/4/20 16:26
1,192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان و آشنایان امروز چند تا عکس قدیمی و جدید که توی موبایل بابا رضا بود رو توی وبلاگ معین کوچولو گذاشتم

این عکس رو توی الماس شرق که رفتم بودیم سرزمین عجایب , از معین کوچولو گرفتیم

این جلیقه ای که میبینید یه زمانی اندازه عمه فاطمه بوده که الان معین پوشیده

این معین کوچولو که یک نینجای واقعی شده , عزیزدلم خیلی خیلی لاک پشت های نینجا رو دوست داره

این هدیه رو ریحانه جون توی پیش دبستانی امام حسین به معین گلم داده , یک جا مدادیه که روش عکس معین جونه

این هدیه رو خاله سمیه از تهران براش فرستاده خیلی جالبه کلی با معین این بازی رو انجام میدیم کارت ها روی یک هد بند می بندیم و روی سرمون میزاریم و باید تشخیص بدیم که اون چیه, مرسی خاله سمیه به خاطر هدیه قشنگت

اینم خلاقیت معین و مامانش که توی باغ , با گِل ,  ماشین و خونه روی لاستیک درست کردیم

عجب ژستی گرفتن ها , پسر عموهای شیطون , ولی آفتاب حسابی سامان و معین رو اذیت می کنه

این عکس رو نزدیکهای تهران گرفتیم یک پارک قشنگ بود که معین گفت بریم توی پارک و از اونا عکس بگیریم راستش ما حسابی خسته بودیم ولی دلمون نیومد به حرفش گوش ندیم

این یه عکس دیگه , سوار بر تانک !

اینجا عزیزدلم حسابی ترسیده بود فکر می کرد الان که بیفته!

اینم که قلب خاله یعنی محمد مهراد گله , قبل از اینکه بریم شاه عبدالعظیم یک بستنی زدیم تو رگ و محمد مهرداد حسابی خوشگل شد منم ازش عکس گرفتم

ببین عزیز دلم چه جوری خوابیده , انشاا... خوابای خوب ببینه خاله  و خوشبخت و عاقبت بخیر بشی عزیزدلم

اینم عکس از خواب شیطون بلای خودم که اینقدر توی تهران از این ور به اون می رفت همش از پله ها بالا و پایین می رفت یه بار می رفت خونه خاله اکرم یه بار میرفت طبقه بالا پیش آقاجون یه بار هم پیش ما بود که آخر شب که میخواست بخوابه حسابی خسته بود که هنوز سرش به بالشت نرسیده بود ولو می شد البته این رو هم بگم خیلی خیلی با خاله اکرمش رفیق شده بود و بیشتر پیش خاله اکرمش بود

پسندها (1)

نظرات (0)