معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

مراسم يلداي سال 95

امسال عزيز دلم ، معني شب يلدا رو حسابي درك كرد و كلي بهش خوش گذشت آخه دو تا مراسم شب يلدا داشت يكي توي مدرسه كه خانم سرابي و مامانهاي مهربون سنگ تموم گذاشتن و يه جشن فوق العاده قشنگي براشون گرفتن كه كلي خوراكي هم داشت . معين كه حسابي خوشش اومده بود و گفت همه خوراكيها رو خوردم . ميوه هاي مختلف رو تيكه تيكه كرده بودن و توي سيخ كشيده بودن و حسابي خوشمزه بوده ، پف فيل براشون آورده بودن ، كيك هندوانه اي براشون آورده بودن و كلي چيزهاي خوشمزه ديگه . البته قلب مامان اصلا كيك خامه اي دوست نداره. شب هم دايي محمدرضا و خانومشون اومدن خونه ما ( آخه آقاجون و ماماني گناباد بودن) . شب خيلي قشنگي بود و حسابي خوش گذشت. اعظم خانوم كلي زحمت كشيده بودن و شيري...
1 دی 1395

مسافرت به تهران

بالاخره بعداز كلي برنامه ريزي ، تداركات سفرمون به تهران به مرحله اجرا در اومد و پنجشنبه بعدازظهر عازم تهران شديم ، عموحسين و خاله سميه توي تهران ، اومدن دنبالمون و همگي با هم رفتيم خونه عزيز و آقاجون . تا نيمه هاي شب بيدار بوديم و كلي صحبت كرديم و دورهم بوديم و شام خورديم و خوابيديم صبح زود بيدار شديم كه بابايي و عموحسين و مهدي دايي حسين رفتن جمعه بازار خودرو .بعدازظهر هم عمو حسن به ما ملحق شدن و شب پيش ما موندن ما هم كمك خاله اكرم كرديم تا وسايل موردنيازش رو به محل كار جديدش ببريم. معين هم دم به دقيقه به خاله اكرم ميگفت كه بريم سركار و همش با هم مي رفتن سركار و كلي بهش خوش ميگذشت . چون همش نقاشي بازي ميكرد و با گواش و گل و سفال كار...
29 آذر 1395

خلاقيت هاي پدر و پسري

روز جمعه ، مجبور بودم براي مسابقات ليگ برم هيئت ، براي همين معين كوچولو و بابايي شروع كردن به ساختن روباتي كه عموحسن براي جشن تولد معين كوچولو آورده بودن وقتي از هيئت برگشتم هنوز داشتن روي اون كار مي كردن و حسابي قشنگ شده بود ، منم شروع كردم به كمك كردن ، البته وسطاش هم ميرفتم سراغ غذا درست كردن و چلو گوشت درست مي كردم، لباسهارو اتو ميكردم. خلاصه بين درست كردن به اختلاف نظر مي رسيدن ، بعدش به اتفاق نظر مي رسيدن ، قيافه هاشون حسابي جذاب شده بود ، خداروشكر روز خوبي بود ، چون هوا خيلي سرد بود نميشد كه از خونه بريم بيرون، براي همين حسابي توي خونه سرگرم شده بوديم . ولي آخرشب ، رفتيم خونه آقاجون و به اونا سر زديم. خداروشكر ، روز خوبي بود ...
6 آذر 1395

مراسم بيستم صفر سال 95

روز جمعه ، عازم گناباد شديم ، مسافرت خوبي بود و بهمون خوش گذشت ، سر زمينهاي زعفرون رفتيم و شب نشيني هاي خوبي داشتيم ، همگي دور هم بوديم ، خداروشكر عمو حسن هم از تهران اومدن ، عموحسين و مليحه خانوم و سامان هم از بجنورد اومده بودن ، فقط عمومهدي نبودن كه ما همش ياد محمدصدرا كوچولو مي كرديم . بيستم صفر ، مراسم شبيه خواني اجرا شد كه خداروشكر خيلي خوب بود و همگي تمام تلاششون رو كردن. معين جون در حال نقاشي كشيدن توي راه گناباد ژست هاي معين ، سر زمين هاي زعفرون مراسم شبيه خواني ...
1 آذر 1395

گشت و گذارهاي مدرسه

خداروشكر امسال هم معين كوچولو مثل پارسال معلم خيلي خوبي داره ، براي همين خيالم راحته راحته انصافا خانم سرابي اينقدر مدرسه رو براشون جذاب كرده ، كه دو روز به خاطر سردي هوا تعطيل شدن ، معين كوچولو حسابي ناراحت شد و گريه مي كرد كه ميخوام برم مدرسه . خدا بهشون عمر باعزت بده و انشاا... هميشه سالم و سلامت باشن . مراسم شله خوري توي مدرسه آموزش علوم توي پارك ، ( يادداشت برداري از اطراف ) رفتن به حرم مطهر بازديد از موزه   ...
22 آبان 1395

عكس هاي جديد

عكس هاي محرم امسال ( معين در حال شبيه خواني ) رفتن به كاخك با وانت آقاجون ( وقتي من ازشون عكس ميگرفتم عزيزدلم همش ميگفت دستت رو ببر توي ماشين ، خطرناكه ) وقتي رفته بوديم شيريني فروشي سيب ( فرشته كوچولو هوسه ژله باب اسفنجي كرد ) اينم عكس به يادماندني با ژله باب اسفنجي عكس هاي به ياد ماندني توي پارك گلها ( با ژست هاي قلب مامان و بابايي ) نت برداري عزيز دلم توي كلاس شطرنج ( فدات بشم ، قلب مامان ) كاردستي قلب مامان در مورد هواي سالم و آلوده الويه مامان و بابا واسه فرشته كوچولو كه وقتي ديد حسابي غافلگير شده بود مسابقه قصه نويسي در مورد روز عاشورا ( اينو ف...
25 مهر 1395

روز عاشوراي سال 95

تعطيلات تاسوعا ، عاشورا خيلي خوب بود چون به پنجشنبه و جمعه خورده بود، براي همين بيشتر پيش فرشته كوجولو بوديم . بعدازظهر دوشنبه، رفتيم گناباد و يه راست رفتيم خونه آقاجون . روز تاسوعا هم رفتيم كاخك و سر خاك بعدش اومديم خونه كه عمو مهدي و عموحسن با معين و سامان تعزيه خواني تمرين كردن . روز عاشورا هم طبق سنوات سالهاي گذشته مراسم شبيه خواني رو اجرا كردن كه معين كوچولو هم نقش نيم فردي هاي حضرت سكينه را توي قسمت حضرت عباس اجرا كرد و حسابي عالي بود . خوشبختانه در حال حاضر حسابي به تعزيه خواني علاقه داره و تا آخر تعزيه خواني ، توي خيمه نشسته بود و گوش ميداد . شب هم توي خونه براي خودش شبيه خواني ميكرد . روز پنجشنبه هم محمدجواد ، طفلان مسلم رو اجرا كرد...
24 مهر 1395

تولد بابارضا

امروز ، روز تولد بابارضايه ، يه روز قشنگ و به ياد ماندني ، من و معين كوچولو رفتيم واسه بابا يك كيك خوشگل خريديم و حسابي بابارضا رو سوپرايز كرديم. البته اصلا نميشد بابارضا رو گول زد به سختي در رفتيم به هواي دوچرخه سواري ، ولي بالاخره فرار كرديم. وقتي اومديم بابارضا، كارهاي تعميراتي ميكرد . بعدش حسابي غافلگير شد . من و معين هم خيلي خوشحال شديم بابارضا خيلي خيلي دوستت داريم انشاا... هميشه سايه ات بالاي سرمون باشه به اميد توفيق روزافزون هر چه بيشتر
13 مهر 1395

اولين روز كلاس دومي

سه مهرماه اولين روز رفتن به مدرسه بود براي همين مامان مرخصي گرفت و عزيز دلش رو به مدرسه برد ، تصميم گرفتيم با هم بدون سرويس به مدرسه برويم ، بعداز آماده شدن، عزيز دلم رو از زير قرآن رد كردم و با هم به مدرسه رفتيم اول بچه ها صف بستن بعد توي مدرسه از زير قرآن رد شدن و به كلاس رفتن ، توي كلاس ، فرشته كوچولو كنار ماني جون نشست و كتابها روي ميز بسته بندي شده بود، فرشته ها با يه ذوقي كتابهاشون رو ورق مي زدن كه كلي خنده دار شده بودن . بعدش ، به معين گفتم من ميرم تا كتابها رو منگنه كنم ولي معين گفت برام فنري كن خيلي بهتره ، منم گفتم باشه ، بعدش رفتم خونه و براش جلد كردم و كتابها رو تحويل چاپ و تكثير روبروي مدرسه بعثت دادم و رفتم مدرسه . بعدش كه مدرس...
4 مهر 1395

سفر سه ساعته به گناباد

ديشب عروسيه آقا مهران، نوه عموي بابارضا بود . براي همين تصميم گرفتيم بريم گناباد، امين آقا اومدن دنبال ما و به اتفاق عمه و محمدجواد عازم گناباد شديم ، توي راه عزيز دلم خوابيد و نزديكاي گناباد بيدار شد ، يه جا نگه داشتن و آقايون لباسهاي مخصوص عروسي رو پوشيدن . بعدش كه رسيديم گناباد ، يه راست رفتيم تالار و حسابي خوش گذشت ، عروس و داماد هم حسابي قشنگ و زيبا شده بودن، بعدش رفتيم خونه عروس و داماد رو ديديم كه حسابي قشنگ و زيبا چيده شده بود. آخرشب هم با عموحسين و مليحه خانوم و سامان عازم مشهد شديم ، توي راه هم چون همش با مليحه خانوم صحبت مي كرديم اصلا متوجه راه نشديم و خيلي زود رسيديم . چون ساعت دو شب رسيديم ، خيلي زود خوابيديم و صبح بيدار شديم...
1 مهر 1395