معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

معین و محمدجواد و سامان ، تو پارک حجاب

جاتون خالی ، دیشب رفته بودیم پارک حجاب . اونجا خیلی خوش گذشت ، این سه تا قلقلی کلی با هم بازی کردن ، سرسره بازی ، آب بازی و ... منم طبق معمول هم پای اینا بازی می کردم . ...
14 مرداد 1390

معین تلاش می کنه تا خودش در خونه رو باز کنه

هر وقت از سر کار میام , میرم خونه آقاجون و معین کوچولو رو بر می دارم و میارمش خونه ، جدیداً یاد گرفته وقتی به خونه میرسیم می خواد خودش در رو باز کنه اینم یه چشمه از کار فرشته جون ! بعدش هم اگه رفته باشیم پارک که هیچ , در غیراینصورت باید با پشتی ها براش سرسره درست کنم تا عزیزدلم سرسره بازی کنه و اسباب بازیهاش رو از بالای پشتی به سمت پایین غل بده ولی وقتی میره بالای سرسره فرضی اش دیگه کسی جلو دارش نیست یا خودش یا با ماشیناش با سرعت بالا میاد پایین که بابارضا همش میگه اینکار رو نکنید خطرناکه منم که با بالشتها کلی حفاظ دورش برات درست میکنم , قربونت برم عزیزم ...
14 مرداد 1390

معین فوتبالیست

معین از وقتی که خیلی نی نی بود و اصلا نمی تونست راه بره خیلی توپ رو دوست داشت و همه چی رو به توپ ربط می داد مثلا لامپ ، حباب صابون ، سنگ خیلی گرد و ... با هم مشغول توپ بازی بودیم که دیدم یه ژست کاملا حرفه ای گرفته منم زود ازش عکس گرفتم خدا وکیلی ببینین واقعاً فوتبالیسته . ...
14 مرداد 1390

معین در نمایشگاه بین المللی

با بابایی و معین کوچولو رفتیم نمایشگاه بین المللی خودرو , جاتون حسابی خالی بود معین خیلی گرسنه اش شده بود واسش یه ساندویچ صدف خریدم می خواست همش رو خودش بخوره اونجا همه بهش نگاه می کردن تا اینکه یه نفر از غرفه دارها بهش گفت عموجون ساندویچت رو می دی من بخورم و معین ساندویچش رو به طرفش گرفت اونم خندید و خیلی از معین خوشش اومده بود و به ناناز مامان ، یه توپ جایزه داد ...
12 مرداد 1390

شیرین کاریهای معین کوچولو

معمولاً از صبح تا بعدازظهر که من از سرکار بیام با آقاجونش مشغول کارهای تعمیراتی و کارهای مکانیکیه، جملات رو خیلی قشنگ می گه نیاز به مترجم داره مثلا می گه پیچ می یخه یعنی پیچ می چرخه یا به آقاجون می گه آ جون یا به کوچولو میگه لولو یا خیلی کلمات جالبه دیگه .   همش روی شومینه یا دیوار نقاشی می کشه و وقتی که حواسمون نباشه کل لوازم آرایش رو از قبیل کرم و ... به در و دیوار می زنه کلا خیلی شیطونه چشمتون روز بعد نبینه چند روز پیش خوابیده بودم که دیدم یه عالمه لباس روم ریخته وقتی بیدار شدم دیدم آقا ، از من زودتر بیدار شده در کمد لباس ها رو باز کرده و همه لباسها رو ریخته روی من ، بعدش کلی بهم میخنده ، معین عاشق ماشین سواری تو الم...
9 مرداد 1390

چكاپ كردن معين

دكتر معين جناب آقاي دكتر جمشيد يوسفيه ، خيلي دكتر خوبيه  از همون يك ماهگي معين رو اونجا مي بردم تا شش ماهگي هر ماه يك بار ، از شش ماهگي تا يك سالگي هر دو ماه يك بار و از يك سالگي به بعد تاريخ خاصي نداره و هر موقع كه مريضه يا مشكل خاصي پيش مياد اونجا مي برمش ، تا قبل از شش ماهگي معين خيلي دل درد مي شد و خيلي اذيت مي شد براي همين بيشتر مي بردمش دكتر . معين كوچولوي ما هميشه از وقتي كه وارد اتاق آقاي دكتر ميشيم تا لحظه اي كه ميخوايم بيايم بيرون گريه مي كنه ، كلا با دكترها مي يونه خوبي نداره  ولي آقاي دكتر با صبوري تموم به گريه هاي معين توجه نمي كنه و معايناتش رو انجام ميده اميدوارم هيچ ني ني مريض نشه تا بره دكتر . ...
8 مرداد 1390

اتوبوس سواری

 من و معین یک هفته اس اتوبوس سوار شدیم ، دلم می خواد اینطوری بیشتر با جامعه و اجتماع آشنا بشه اتوبوس سواری رو فعلا دوست داره با هم چند بار رفتیم پارک . پنجشنبه یعنی ٦ مرداد رفتیم پلیس +١٠ تا گواهینامه ام رو تعویض کنم , جاتون حسابی خالی بود , عزیز دلم خیلی اذیتم کرد همش تو بانک ، اعتراض می کرد که بریم ، یه آقایی لطف کرد و نوبتش رو بهم داد ، بعد به معاینه پزشکی رفتیم و کارهامونو با هم انجام دادیم ، تجربه خوبی بود .  
8 مرداد 1390