معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

تابستان پربار سال 96

1396/5/15 19:51
133 بازدید
اشتراک گذاری

محبتسلام خدمت همه عزيزانمحبت

تابستون امسال براي فرشته كوچولو خيلي پربار بود و حسابي سرش شلوغ بود . كلا همه روزهاي هفته رو درگير بود . كلاسهايي كه عزيز دلم ميرفت :

بازي رياضي - نقاشي - رباتيك - آشپزي - زبان انگليسي - فوتسال - شطرنج - كار با چرتكه يا همون Ucmas

خيلي زياده ، مگه نه !!!!

ولي عشق مامان ، همه كلاسها رو به انتخاب خودش ميره و اصلا اجباري توي ثبت نامش نيست.

روال مون براي ثبت نام هميشه اينطوريه كه اول ميريم محل ثبت نام و معين كوچولو محيطش رو ميبينه. بعد با مسوولش صحبت مي كنيم كه معين كوچولو بايد يه جلسه بره اگه خوشش اومد ما ثبت نام مي كنيم. خداوكيلي تمام موسسات هم با ما همكاري ميكنند و قبول مي كنند . 

ستاره كوچولوي مامان از همه بيشتر فوتسال ، بازي رياضي، زبان انگليسي ، آشپزي ، نقاشي و شطرنج رو دوست داشت.

كلاس موسيقي رو هم رفتيم ولي عزيز دلم از محيطش خوشش نيومد و گفت نميخوام، منم اصرار نكردم. بعداز رباتيك مقدماتي نوبت رباتيك پيشرفته بود، اون رو هم گفت نميخوام وقتي دليلش رو پرسيدم گفت وقتي آقامون لحيم ميكنه يا روي ربات يكي ديگه كار ميكنه، من حوصله ام سر ميره . تازه بعضي اوقات طول ميكشه كه باعث ميشه كلاس زبان رو ديرتر برم ، من دوست دارم كلاس زبان رو به موقع برم و زودِ زود سر كلاس باشم، منم گفتم باشه ايرادي نداره فكر كنم هنوز رباتيك براي سنش زوده ولي بابارضا كه خيلي راضي بودن و ميگفتن بنظرم كلاسش عالي بود آخه خيلي با پيچ گوشتي و پيچ و مهره و ابزار آلات خوب كار ميكنه. قبلا سه نوع ابزار آلات اسباب بازي داشت ولي پيچ و مهره هاي اونا بزرگ بود و با اونا راحت كار مي كرد ولي با پيچ و مهره واقعي كه كوچولو بودن مشكل داشت ولي حالا از بعداز كلاس رباتيكش براحتي ميتونه با پيچ و مهره واقعي كاركنه.

تازه چند تا از غذاهايي كه يادگرفته بود رو بعنوان شام برامون درست كرد ، منم دستيارش بودم . خيلي خيلي خوشمزه بود . جالبه كه قلب مامان، فلفل دلمه اي و خيارشور دوست نداره ولي وقتي جزء مواد اوليه غذاهاي خودش باشه ، بدون هيچ اصراري ميخوره و اصلا نميگه من فلفل دلمه اي يا خيارشور نميخورم.

كلاس فوتسالش توي محل كار من بود ، براي همين بعضي روزها بعداز كلاس ميومد پيش من و با هم بعداز اتمام كار با سرويس مي رفتيم خونه و حسابي بهمون خوش ميگذشت. بعضي اوقات هم كه من سرم شلوغ بود يا جلسه داشتم يا محمدصدراي عزيزم يا سامان گلم خونه آقاجون بودن ، نمي موند و مي رفت. منم از پشت پنجره نگاش ميكردم و دلم براش تنگ ميشد.

خدا تمام بچه هاي روي زمين رو حفظ كنه ، خداوكيلي عاشقشونم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)