معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

رفتن به تهران

دوشنبه هفته گذشته من و معين عازم تهران شديم و سفر پرماجرايي داشتيم ، حسابي بهمون خوش گذشت، وقتي رسيديم تهران هنوز به خونه نرسيده بوديم كه آقاجون زنگ زدن و من گفتم كه الان سرم شلوغه بهتون زنگ ميزنم اتفاقا وقتي رسيديم خونه آقاجون حسابي تعجب كردن و خوشحال شدن بعدش عزيز به آقاجون زنگ زدن كه پرده خريدم و سنگينه ، بياين دم ايستگاه اتوبوس كه منم با آقاجون رفتم ، از دور كه عزيز من رو ديدن ، باورشون نميشد و حسابي تعجب كردن خلاصه سورپرايز جالبي بود، محمدامين هم كه از مدرسه اومد حسابي تعجب كرد و خوشحال شد بعدازظهر هم رفتيم خونه خاله سميه ، دم آسانسور بوديم كه عمو حسين از پله ها، پايين مي اومدن و معين يه دفعه بهشون سلام كرد ، حسابي تعجب كردن ، ...
11 اسفند 1396

رفتن به باغ

يه روز جمعه ، وقتي امين آقا ، آلمان بودن با معين رفتيم دنبال محمدجواد ، آخه محمدجواد توي مدرسه بود و آزمون داشت ، عزيز دلم همش دلش ميخواست بره توي مدرسه ، هي ميگفت مامان بيا بريم توي مدرسه ، بهش گفتم عزيز دلم ، ببين اينا چقدر بزرگن من نمي تونم بيام تو ، وقتي شما هم اينقدر بزرگ شدي ديگه من نميتونم بيام مدرسه ، سختم ميشه ، همشون بزرگن ، بايد بابارضا بياد ولي گوشش بدهكار نبود ، آخرش هم منو كشوند توي مدرسه كنار حياط وايستاد و بچه ها رو نگاه مي كرد ، منم برگشتم توي ماشين بعد با محمد جواد اومد و حسابي خوشحال بود و به محمدجواد ميگفت كه بچه ها چقدر قشنگ فوتبال بازي مي كردن مخصوصا اون چاقه بعدش رفتيم دنبال عمه و از اونجا رفتيم باغ   ...
28 دی 1396

تولد گل پسرمون

پسر گلم توي تابستون بدنيا اومده ، امسال عزيز دلم دوست داشت كه مهمونهاي جشن تولدش دوستاي كلاسش باشند براي همين با هم تصميم گرفتيم كه روز تولدش خودمون سه نفري يه جشن كوچولو بگيريم و جشن اصلي رو بعداز محرم و صفر و موقع مدرسه بگيريم . وقتي تصميم گرفتيم كه جشن تولد بگيريم بابارضا گفت توي مشهد از اين مهمونيها استقبال نميشه ، اتفاقا همه ي والدين محترم استقبال كردن و همه ي بچه ها شركت كردند تم تولد رو بارسلونا و رئال انتخاب كرديم تا توي جشن بچه ها با هم كلكل كنند و جشن تولد قشنگ تر بشه ، معين عزيزم از تمام بچه ها پرسيد كه كدوم رئاله و كدوم بارسا و همه نظراتشون رو دادن و به تعداد رئال و بارسا سفارشات رو داديم كارت دعوت رئال و بارسا رو گرفتيم...
19 دی 1396

روز جهاني كودك

به نام خدايي كه با آفريدن موجودات كوچك، زندگي رو زيبا و زيباتر مي كنه كودكان زيباترين گلهاي معطر خداوند هستند كه خانه ها را معطر و خوشبو مي كنند و به زيباترين بهارها گره ميزنند خدايا ، خداي خوبم ! هيچ خونه اي رو بدون فرشته نزار و به هر كي كه فرشته كوچولو ميخواد يه فرشته سالم و صالح بده الهي آمين يادش بخير، وقتي كوچيك بوديم براي روز كودك ، همه ي شبكه هاي تلويزيون، از صبح تا بعدازظهر اختصاص به كودكان داشت و همش برامون برنامه هاي قشنگ قشنگ مي گذاشت ولي از موقعي كه شبكه كودك و يا نهال اومده ديگه از اين خبرا نيست و اصلا خيلي از پدر و مادرها از روز كودك يادشون ميره قلب مامان ، با اينكه بزرگ شدي و براي خودت مردي شدي ولي اگه...
16 مهر 1396

شروع مدرسه ها

فرشته كوچولوي مامان امسال كلاس سومي شده و حسابي بزرگ شده از يه ماه پيش لحظه شماري ميكرد كه مدرسه ها كي شروع ميشه، منم كه ميدونستم عزيز دلم صبر نداره ، دقيقا چهار روز قبل از شروع مدرسه ها براش كيف و لوازمش رو گرفتم . كتابهاش رو با هم جلد كرديم و همش دلش ميخواست زودتر شنبه بشه كه بره مدرسه. طبق سنوات هر سال ، اين روز رو مرخصي ميگيرم و با هم به مدرسه ميريم ، اتفاقا موقع صف بندي ، ماني هم پشت سر معين ايستاده بود و كلي با هم خوشحال بودن ، بعدش من به ماني گفتم كه اسمت توي كلاس ديگه اس، ماني هم گفت من دنبال معين ميگشتم گفتم هرجا كه معين باشه منم همونجام ، چرا من توي كلاس معين نيستم و ناراحت شد . بعدش گفت من كدوم كلاس برم ، منم صفش رو بهش نشون...
3 مهر 1396

تابستان پربار سال 96

سلام خدمت همه عزيزان تابستون امسال براي فرشته كوچولو خيلي پربار بود و حسابي سرش شلوغ بود . كلا همه روزهاي هفته رو درگير بود . كلاسهايي كه عزيز دلم ميرفت : بازي رياضي - نقاشي - رباتيك - آشپزي - زبان انگليسي - فوتسال - شطرنج - كار با چرتكه يا همون Ucmas خيلي زياده ، مگه نه !!!! ولي عشق مامان ، همه كلاسها رو به انتخاب خودش ميره و اصلا اجباري توي ثبت نامش نيست. روال مون براي ثبت نام هميشه اينطوريه كه اول ميريم محل ثبت نام و معين كوچولو محيطش رو ميبينه. بعد با مسوولش صحبت مي كنيم كه معين كوچولو بايد يه جلسه بره اگه خوشش اومد ما ثبت نام مي كنيم. خداوكيلي تمام موسسات هم با ما همكاري ميكنند و قبول مي كنند .  ستاره كوچولوي ما...
15 مرداد 1396

گزارشگري

يكي از كارهاي بسيار جالب و ديدنيِ آقا معين، گزارشگريه بقدري قشنگ گزارشگري ميكنه كه من و بابايي مات و مبهوت ميشيم راستش تمام صحبتهاي گزارشگرهاي فوتبال رو توي ذهنش ثبت ميكنه و وقتي خودش با كامپيوتر كار ميكنه يا خودش داره فوتبال بازي مي كنه شروع به گزارشگري مي كنه ، هميشه اينطوري شروع ميكنه : سلام و عرض ادب ، خدمت بينندگان عزيز و ... خدا پشت و پناهت باشه، عزيزدلم!!!  
12 تير 1396

خوابهاي فوتبالي

علاقه عزيز دلم به فوتبال باعث شده كه توي خواب هم خوابهاي فوتبالي ببينه ، توي عيد نوروز وقتي برنامه خندوانه رو نشون مي داد كه توي يكي از قسمتهاي مسابقه خندوانه محمد حسين ميثاقي رو نشون داد كه توي مسابقه برنده نشد براي همين وقتي معين كوچولو خوابش برده بود نيمه هاي شب ، بلند بلند مي گفت محمد حسين ميثاقي ، آفرين ميثاقي . منم از صداش بلند شدم و ديدم داره خوابش رو مي بينه. ديشب هم كه بازي لخويا و پرسپوليس رو نشون ميداد جلوي تلويزيون خوابش برد وقتي پرسپوليس گل زد بهش گفتم گل زدن چشماش رو باز كرد و همش مي مالوند و مي گفت گل زدن يا دارم اشتباه مي بينم گفتم نه يك - صفر جلو هستن كه ديدم باز خوابش برده ، صبح از خواب بيدار شد و بهم زنگ زد و گفت توي اي...
10 خرداد 1396

مسافرت به تهران

من و معين در يك اقدام انتحاري، 21 فروردين ماه عازم تهران شديم ، اصلا قصد نداشتيم يك دفعه ظهر تصميم گرفتيم كه بريم تهران . به عزيز و آقاجون ، هيچي نگفتيم و راهي تهران شديم ، شب كه زنگ در خونه رو زديم ، حسابي تعجب كردن و هنوز ما در حياط رو نبسته بوديم كه خاله سميه و مهرداد و عزيز از طبقه سوم خودشون رو به حياط رسونده بودن . با اينكه مسافرتمون يك دفعه اي بود ولي انگار همه چي برنامه ريزي شده بود و حسابي بهمون خوش گذشت. هم بازار رفتيم و هم جاهاي ديدني مثل پل طبيعت و .... خاله سميه هم همش پيش ما بود و براي همين بيشتر بهمون خوش گذشت پنج شنبه شب هم برگشتيم آخه جمعه صبح ، بايد توي مسابقه ليگ شركت مي كردم براي همين بايد مشهد مي بودم.   ...
27 فروردين 1396
1