رفتن به تهران
دوشنبه هفته گذشته من و معين عازم تهران شديم و سفر پرماجرايي داشتيم ، حسابي بهمون خوش گذشت، وقتي رسيديم تهران هنوز به خونه نرسيده بوديم كه آقاجون زنگ زدن و من گفتم كه الان سرم شلوغه بهتون زنگ ميزنم اتفاقا وقتي رسيديم خونه آقاجون حسابي تعجب كردن و خوشحال شدن بعدش عزيز به آقاجون زنگ زدن كه پرده خريدم و سنگينه ، بياين دم ايستگاه اتوبوس كه منم با آقاجون رفتم ، از دور كه عزيز من رو ديدن ، باورشون نميشد و حسابي تعجب كردن خلاصه سورپرايز جالبي بود، محمدامين هم كه از مدرسه اومد حسابي تعجب كرد و خوشحال شد بعدازظهر هم رفتيم خونه خاله سميه ، دم آسانسور بوديم كه عمو حسين از پله ها، پايين مي اومدن و معين يه دفعه بهشون سلام كرد ، حسابي تعجب كردن ، ...