معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

دوچرخه سواري فرشته كوچولو

عزيزدلم حسابي دوچرخه سوار شده و هر روز بعدازظهر مارو به پارك و خيابون ميكشونه كه دوچرخه سواري كنه مخصوصا از موقعي كمكي هاي چرخش رو درآورده و بدون كمكي از اين ور به اون رو ميره، بابارضا در كمتر از دو روز بهش دوچرخه سواري بدون كمكي رو ياد داد و الان حسابي خوشحاله. جديدا عاشق پينگ پنگ هم شده و همش توي پارك با من و بابارضا بازي ميكنه البته دو تا دوست جديد هم پيدا كرديم كه حسابي اهل پينگ پنگ هستند. علي آقا و يزدان جان. اونا هم كلي تلاش ميكنن تا معين كوچولوي مامان، پينگ پنگ ياد بگيره، الان سرويس رو حسابي ياد گرفته و داره روي جواب دادن توي پيگ پنگ تمرين ميكنه براي همين بعضي اوقات چاي برميدارم و ميريم توي پارك، چاي ميخوريم و عزيزدلم هم براي خو...
16 شهريور 1395

خاطرات روزهاي تابستان

روزهاي تابستان رو به اتمام است و فرشته كوچولوي من توي اين تابستون، حسابي مارو سربلند كرد آخه كلي مستقل شده و براي خودش و ما يه مردي شده، با هركي در مورد مستقل شدنش صحبت مي كنم، تعجب مي كنه كه با توجه به سن كمش چطوري اين كارها رو انجام ميده ، خداروشكر به خاطر همه نعمتهايي كه به ما دادي مخصوصا اين فرشته كوچولو. امسال تابستون ، حسابي سر پسرم شلوغ بود آخه براش كلي كلاسهاي مختلف ثبت نام كرده بودم : 1- كلاس فوتبال ( دو ترم ) - كل تابستون 2- كلاس شطرنج 3- كلاس شنا 4- كلاس ژيمناستيك ( يك ترم ) 5- كلاس تثبيت يادگيري با خانم عليزاده البته كلاس شطرنجش هنوز ادامه داره و توي ايام مدرسه هم ميخواد بره. يه روز هم يه خاطره جالبي با يك...
15 شهريور 1395

مسافرت کوتاه به گناباد

چهاردهم و پانزدهم خرداد تصمیم گرفتیم بریم گناباد هم کمکی به آقاجون و مامانی بکنیم و هم هوایی تازه کنیم , اتفاقا مسافرت خیلی خیلی خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت روز شنبه هم وقتی اومدیم مشهد , استراحت کردیم و روز یکشنبه با انرژی رفتیم سرکار , عزیز دل مامان هم حسابی مرد شده و خودش روزها توی خونه می مونه خدا نگهدارت باشه عزیز دلم , باعث افتخاری ، دوستت دارم این عکسارو توی راه رفتن به گناباد توی ماشین گرفتیم , الهی قربونتون برم که اینقدر ناز و پاکین , انشاا... همیشه همینطور باشین فرشته کوچولوی من با خمیر بازی هاش کلی چیزهای قشنگ قشنگ درست کرد مثل فیل, رنگین کمان, حلزون و .... عمو رضا یک طوطی قشنگ آورده بود که معین با...
18 خرداد 1395

خاطرات یه روز به یاد ماندنی

روز دهم خردادماه عزیز دلم توی جشن ستارگان دعوت شد و من از سرکارم رفتم دنبالش و با هم رفتیم مدرسه, مراسم خوبی بود عزیز دلم جایزه گرفت و حسابی خوشحال بود بعداز جشن با هم اومدیم سرکار من , محیط کارم براش خیلی جذاب بود , همکارام همه بغلش می کردن و همه از ادب و احترامش صحبت می کردن و می گفتن خیلی با ادبه , منم می گفتم آخه مامانی و آقاجونش بزرگش کردن و از اونا یاد گرفته , خلاصه حسابی عزیز دلم رو بوس کردن و با همه همکارام آشنا شد. بعد میخواستیم با سرویس بیایم خونه که همکارم برامون ماشین های استیجاری منطقه رو هماهنگ کرد و معین دلش می خواست با سرویس بریم ولی به سه راه که نرسیدیم خوابش برد بعد اومدیم خونه و زود آماده شدیم و رفتیم مدرسه بر...
10 خرداد 1395

روزهای مستقل شدن

اولین روزهایی که عزیز دلم مستقل شدن رو تجربه می کرد چیزهای جالبی میخواست مثلا دوست داشت موشک درست کنه یا اینکه میخواست لباس محمدصدرا رو که ملیحه خانوم از کربلا آورده بودن رو کادو کنه یا اینکه خوراکی بخره , دنبال چسب لاک پشت های نینجا می گشت و کارهای جالب دیگه که هدایت کردنش یه مقدار سخت بود ولی بهرحال به خاطره تبدیل شد مراحل ساخت موشک رو برای معین کوچولو به کمک همکارم انجام دادیم و براش عکس گرفتم و از طریق تلگرام فرستادم تا عزیز دلم توی خونه انجام بده فرشته کوچولو هم وقتی سوال براش پیش می اومد برام عکس می گرفت و می فرستاد و به خوبی و خوشی حل می شد ...
8 خرداد 1395

فوق برنامه های کلاس

سرکار خانم علیزاده برای تقویت شنیداری بچه ها هر هفته براشون یه قصه می گفت و بچه ها توی خونه قصه رو واسه مامان و باباها تعریف می کردن بعد اون قصه توسط مامان نوشته می شد و واسه خانم علیزاده فرستاده میشد اینطوری خانم علیزاده متوجه می شدن که کی به قصه گوش داده و کی گوش نداده بعضی از اونارو من عکس گرفتم که اینجا گذاشتم شعرهایی که باید واسه جشن الفبا حفظ می کردن آخرین کاردستی کلاس اول معین کوچولو آدمکهای لبخند که برای گرفتن هر یه دونه اش کلی تلاش کردن ...
5 خرداد 1395

عکسها و یادگاری ها

معین کوچولو در حال سلفی گرفتن رانندگی بعداز آرایشگاه واقعا می چسبه , همیشه وقتی با بابایی می ره آرایشگاه تا موقعی که کار بابا تموم بشه شروع می کنه به راننده بازی و منو همه جای دنیا می رسونه اینم یه عکس از خواب قشنگ فرشته کوچولو که مثل فرشته ها خوابیده اینجام که بابارضا, فرشته رو خوابونده اونم با صدای قشنگی که داره ...
3 خرداد 1395

اومدن مهمون کوچولو به خونه ما

وقتی از سرکار اومدم دیدم که یه مهمون کوچولو خونه ماست که اونم محمدصدراجونه,معین کوچولو هم حسابی خوشحال و با هم یه عالمه بازی کردن , خوراکی خوردن خلاصه با هم کلی عشق کردن بعدش مهمون کوچولوی ما خوابش می اومد برای همین فرشته من شروع به مشق نوشتن کرد و محمدصدرا جوون هم خوابید محمدصدرا جوون بیدار شد بعدش شام خوردیم و رفتیم پارک کلی هم اونجا بازی کردن بعد مهمون کوچولو رو به خونه شون رسوندیم و ما هم برگشتیم خونه خدا نگهدارت باشه مهمون کوچولوی ناز ما ...
25 ارديبهشت 1395